جدول جو
جدول جو

معنی لت دکردن - جستجوی لغت در جدول جو

لت دکردن
جهت پیشگیری از نفوذ باران ترمیم و اضافه کردن تخته به ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لگد کردن
تصویر لگد کردن
پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
لطمه خوردن، سیلی خوردن، تپانچه خوردن، برای مثال در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱ - ۱۶۶)، زیان دیدن و شکست خوردن در کسب و کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از له کردن
تصویر له کردن
کوبیدن و نرم کردن گوشت، میوه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت کردن
تصویر لخت کردن
لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ شُ دَ)
از جامه برآوردن. برهنه کردن.
- لخت کردن کاروان، ستدن دزد همه اموال آنان را به ستم. گرفتن قاطع طریق همه چیز کاروانی را تا جامه های تن او را. ربودن دزد جامه و کالای کاروان را
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ)
سیلی زدن. (از تحفۀ اهل بخارا). زدن: هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آن قبور میزده اند که مرا نان و آب ده... یک نوبت... پیش از آنکه به آن محل (مقابر اهل اﷲ) برسند آن بزرگ (صاحب قبر) بخواب یکی از مریدان رفته که باباخاکی گرسنه است و می آید که ما را لت کند. (مزارات کرمان ص 132). فرمود تا عبدالرحمن را بزدند و چندان لت کردند چنانکه بیفتاد گفتی جان در قالب نداشت. (ترجمه اعثم کوفی ص 129)، مضروب کردن یعنی زدن مهره در نرد و شطرنج.
- لت کردن سویق، آشوردن آن: سویق حاف، پست لت ناکرده.
- لت کردن ورق (در اصطلاح چاپخانه) ، یک صفحه کردن ورق
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
پی سپر کردن. پایکوب کردن
لغت نامه دهخدا
(هُ سَ / سِ فَ کَ دَ)
له کردن. با دست فشار دادن میوه ای را تا له شود و آب افتد چون دانۀ انگوری. بسیار پختن موادی چون بادنجان و کدو و بامیه چنانکه به لزجی گراید
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ گَتَ)
سیلی و چک خوردن. کوفته شدن به لگد. (آنندراج) ، ضعیف و لاغر شدن. هزال مفرط پیدا کردن.
- لت خوردن بچۀ شیرخوار یا مریض، بواسطۀ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن. به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل: از دیر و زود شیردادن بچه لت میخورد، ضعیف میشود. چون به بچه شیر بموقع ندهند یا کم دهند بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود: دو وعده که شیر بچه پس افتاد بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود.
- لت خوردن باغ یا درختان باغ، برای نرسیدن آب در موقع خود، پژمردن آن.
- لت خوردن کار، برهم شدن کار:
دل گر از سینه رودکار غم از وی مطلب
لت خورد کار چو کاسب ز دکان برخیزد.
ملاطغرا.
- لت خوردن مهره، مضروب شدن آن. زده شدن مهره:
لت خورد ز خال سپهش مهرۀ گردون
نقش مه و خورشید در این پرده چه باشد.
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
خرد و نرم سائیدن چنانکه گوشت را در هاون له و لورده کردن، خرده و خاکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت دادن
تصویر لت دادن
لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تل کردن
تصویر تل کردن
بر روی هم چون خرمنی گرد کردن، کوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغ کردن
تصویر لغ کردن
شل و نااستوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق کردن
تصویر لق کردن
نادرست نویسی لغ کردن پارسی است شل و نااستوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زدن تپانچه زدن: ... آن بزرگ بخواب یکی از مریدان رفته که باباخاکی گرسنه است و میظید که مارا لت کند، زدن مهره در نرد وشطرنج مضروب کردن، یا لت کردن سویق. بهم زدن آرد آشوردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
ستهیدن لجاج کردن ستهیدن: هر چه میگفت لله لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. (ایرج میرزا لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن چرکین و بی رونق کردن آن رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیت کردن
تصویر لیت کردن
له کردن، بسیار پختن موادی چون بادنجان و کدو و بامیه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد کردن
تصویر لگد کردن
بایکوت کردن، بی سپر کردن، لگدمال کردن، پایمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
سیلی و چک خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه کردن عریان ساختن، گرفتن دزد و رواهزن همه اموال و البسه کسی یا کاروانی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
((~. خُ دَ))
سیلی خوردن، زبون گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از له کردن
تصویر له کردن
Squash
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ادار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته کردن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین کردن، قسمتی از زمین زراعتی که به دلیل ارتفاع سطح، آب
فرهنگ گویش مازندرانی
نهیب زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
با دهان دمیدن، فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از له کردن
تصویر له کردن
esmagar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
болтающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
plappernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از له کردن
تصویر له کردن
zerquetschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از له کردن
تصویر له کردن
miażdżyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
балакучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی